ღ♥ღ♥♥عاشقانه♥♥ღ♥ღ♥

چِـــ دِلیـــ دارَد مَتَرسَکـــ..!! با اینـــ کِـــ میـــ دانَد کَسیـــ او را دَر آغوشـــ نمیـــ گیرَد، چِگونِـــ دَستـــ ـــهایَشـــ را باز میـــ کُنَـــد...!!

دیشب اولین شبی بود که عزیزم کنارم نبود واقعا سخت بود تا صبح چندین بار از خواب پریدم.

از صبح که بیدار شدم اول یه زنگ به عشقم زدم ببینم در چه حاله بعد که با اون حرف زدم و دلم یه ذره دلم اروم گرفت دنبال کارای دانشگام رفتم اخه قراره تغیر رشته بدم از رشته روانشناسی بالینی برم رشته مهندسی کامپیوتر-نرم افزار.

بعدش ظهر که شد اشتهایی نداشتم چیزی نخوردمو رفتم خوابیدم بعد از کمی استراحت اومدم عکسای عقدیمو نگاه کردم دوباره خاطرات اون روزا واسم زنده شد.

بعدازظهر با مامانم رفتیم بیرون و یه سری خرید کردیم و قرار دکتر داشتم.کارامون که تموم شد برگشتیم خونه.

وقتی رسیدم خونه دخترخالم اومده بود واقعا خوشحال شدم اخه دلم هم براش تنگ شده بود هم واسه تنهاییی خودم خوب بود.

بعدش اومدم یه زنگ به عزیزم زدم یه خورده باهاش حرف زدم و دوباره انرژی گرفتم 

دیگه حرفی واسه گفتن ندارم جز اینکه بهش بگم

دوووووووووووست دااااااااااااااااارم

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:19 توسط سارینا| |


:قالبساز: :بهاربیست: